پیرمرد روی نیمکت نشسته بود
و کلاهش را روی سرش کشیده بود
و استراحت میکرد. سواری نزدیک شد و از او پرسید:
هی پیری ! مردم این شهر چه جور آدمهاییند؟
پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: مزخرف !
پیرمرد گفت: اینجا هم همینطور
بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد
و همین سؤال را پرسید.
پیرمرد باز هم از او پرسید :مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: خب ! مهربونند.
پیرمرد گفت: اینجا هم همینطور !
وبلاگت بسیار زیباست