سازمان ملل برای ثبت (عید نوروز) به عنوان یک روز جهانی نظر سنجی گذاشته .
شما هم می تونید برای شرکت در این نظر سنجی به آدرس زیر برید .
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتندو خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت:
« میآید. من تنها گوشی هستم که غصههایش را میشنود و یگانه قلبیام که دردهایش را در خود نگه میدارد ».
سرانجام گنجشگ روی شاخهای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشگ هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
« با من بگو از آنچه سنگینی سینهای توست ».
گنجشگ گفت:
« لانهای کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیهایم بود و سر پناه بی کسیام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بیموقع چه بود؟ چه میخواستی از لانهی محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟ »
و سنگینی بغض راه بر کلامش بست.
سکوتی بر عرش طنینانداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:
« ماری در راه لانهات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا خانهات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی ».
گنجشگ خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت:
« و چه بسیار بلاها که بواسطهی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیام برخواستی ».
اشک در دیدگان گنجشگ نشسته بود.
ناگاه چیزی در درونش فروریخت.
هایهای گریههایش ملکوت خدا را پر کرد.
هیچ میدانی دوست داشتن از عشق برتر است.
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی.
اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است ٬
و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ٬ دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد.
عشق در غالب دلها در شکلها و رنگهای مشابهی متجلی میشود و دارای صفات حالات و مظاهر مشترکی است ٬
اما دوست داشتن در هر روحی جلوهای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها برخلاف غریزهها هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطر ویژهای خویش دارد میتوان گفت که به شمارهی هر روحی دوست داشتنی هست.
عشق با شناسنامه بیارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میکند ٬
اما دوست داشتن در ورای سن و مزاج زندگی میکند و بر آشیانهی بلندش روز و روزگار را دستی نیست ... .
دکتر علی شریعتی
گفتم: تو شیرین منی
گفتی: تو فرهادی مگر
گفتم:خرابت می شوم
گفتی: تو آبادی مگر
گفتم: ندادی دل به من
گفتی: تو جان دادی مگر
گفتم: ز کویت می روم
گفتی: تو آزادی مگر
گفتم: فراموشم مکن
گفتی: تو در یادی مگر
امیر المومنین ( علیه السلام ):خداوند ، فقط در یک دوره از عمر ، عذر آدمی را می پذیرد.
بر دوش هر کدام از ما بندگان
کوله باریست از اعمال خویش
جمعی سبک بار و گروهی ثقیل
چند زمانی پیش
بر مکانی قدم گذاشتم
وسیع و قطعه قطعه
همان ایستگاه اخر
هر فردی خانه ای دارد
ولی
همه یکسان
پیر
میان سال
جوان
نوجوان
کودک
خردسال
فقیر
متوسط
ثروتمند
در این فضا
ارامشی حاکم است
بدون توصیف
تمام قبر ها
هم اندازه
بدون تفاوت
تنها
سنگها فرق دارند
اما ،
ان هم سنگ است
سنگ
همه در اتش و بهشت
چرا اینجا ؟
چرا ارام ؟
چرا ؟
چگونه می توان گریخت ؟
بار هایتان را سبک کنید
و بال پرواز را کسب
پرواز را امتحان کن
با کوله بار سنگین
پرواز ممکن نیست
آیا سقفی بالای سرت هست؟
نانی برای خوردن
لباسی برای پوشیدن
و ساعتی برای خوابیدن داری؟ آری
نامی برای خوانده شدن
کتابی برای آموختن
و دانشی برای یاد دادن داری؟ آری
بدنی سالم برای برداشتن سبد یک پیرزن.
سقفی برای شاد کردن یک کودک
دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟ آری
لحظهای برای حس کردن
قلبی برای دوست داشتن
و خدایی برای پرستیدن داری؟ آری
پس خوشبختی بسیار خوشبخت.